مفردات دعای سمات (1)
ابراهیم
رسالة صفوة الصفات فی شرح دعاء السمات للشیخ ابراهیم کفعمی (ره) :إنّ إبراهیم بالأرمانی و هو أصل السریانی مرکّبٌ من إبرام و معناه أبو الخلق، (1) و الهاء فیه للتعمیم و هو ابن تارح ــ الحاء المهمله ــ بن فاحود و آزر ــ بالزاء المعجمه و بعده الراء المهمله و قبله الالف الإشباعیّة ــ کان جدّه لأمه. و قیل: کان عمّه، و العرب تجعل العمّ أباً، و کان عمره مائة و خمساً و سبعین سنة، و لمّا أنجاه الله من النّار و خرج یرحل من أرض بابل إلی الارض المقدّسة، و مضی إلی حرّان، فنزل بها. و ولد له اسماعیل. و عمره ستّه و ثمانون سنة من بطن هاجر الجاریة المصریّة و ولد له إسحاق و عمره مائة سنة من بطن سارة، و عمرها تسعون أو ثمانون سنة، و قیل: عاش (علیه السلام) مائتی سنة، و نزل علیه جبرائیل أربع مائة مرّة و دفن حیث الآن فی مزرعة جیرون، و کان قد اشتراها و فیها قبر سارة أیضاً.(2)
وجه تسمیة إبراهیم به خلیل
امّا الخلیل: فصفةٌ مشبّهةٌ من الخلّة و هی الصداقة، یستوی فیه المذکّر و المؤنّث. و در تسمیه ی حضرت ابراهیم به خلیل الرحمان، بعضی گفتند: لکثرة سجوده علی الأرض.(3) و قیل: لکثرة صلواته علی محمّد و آله.(4) و بعضی گفتند: لإطعامه الطعام و صلاته باللّیل و النّاس نیام.(5) و قیل: إنّه لمّا جاءه المرسلون و أتاهم بالعجل الحنید، قالهم: إذا أکلتم فقولوا. بسم الله، و إذا فرغتم فقولوا: الحمدلله، و کانوا أربعة، فقال جبرائیل ــ و کان رئیسهم ــ : حقّ لله أن یتّخذها هذا خلیلاً. ذکر ذلک الصدوق فی علله.(6) و بکلّ المذکورات روایاتٌ عن النّبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و الصادق (علیه السلام) و الهادی (علیه السلام).و حکی عن تفسیر علی بن إبراهیم عن الصادق (علیه السلام): إنّ إبراهیم قصد صدیقاً له بمصر لیستعرضه شیئاً من الطعام، فلم یجده فی منزله، فکره أن یرجع بالحجاز خالیاً خملا وعاءه رملاً، فلمّا دخل منزله خلّی بین الجمار و سارة استحیاء منها، و دخل البیت و نام، ففتحت سارة عن دقیق أجود ما یکون، فخبزت منه و قدمت إلیه طعاماً طیّباً، فقال لها إبراهیم: أنّی لک هذا؟ فقالت: من الّذی جئت به من عند خلیلک المصری، فقال: أمّا أنّه خلیلی ولکن لیس بمصری، ثمّ شکرالله تعالی و حمده و أکل، فلذلک أعطی الخلیل.(7)
أقول- سید ابوالقاسم دهکردی(ره) - : سمّی بالخلیل؛ (8) لأنّه أخلص الحبّ لله فامتحن فی ذلک بذبح الولد المدرک الّذی لیس أعزّ منه شیء، فکیف ببذل ماله لمن أعاد اسم حبیبه، کما فی قضیة جبرائیل و ندائه باسم الله تعالی و إخلاصه الحبّ إنّما هو میراث إخلاصه التوحید و الانقطاع عمّا سواه، و الفناء فی الله تعالی فلذا قال له جبرائیل حین إلقائه فی النّار: هل لک حاجة؟ قال: أمّا إلیک: فلا (9) فقال: سل الله حاجتک. فقال: علمه بحالی حسبی من مقالی. و هذا التسلیم و الخلّة نتیجة التوحید الّذی هو میراث المعرفة التامّة، فهذه التسمیة تسمیةٌ إلهیّة حقیقیة لیس من جنس المناسبات الظاهریة. و الله تعالی هو العالم.
بیان مسجد خیف
و امّا مسجد الخیف: فقال الشهید فی دروسه: هو بمنی، و هو من المنارة إلی نحو من ثلاثین ذراعاً إلی جهة القبلة، و عن یمینها و یسارها کذلک، و قد صلّی فیه ألف نبیّ علیهم و علی نبیّنا سلام الله.(10)و این مسجد خیف، قریب به میل های جمرات است و خیف ــ به فتح خاء ــ در لغت عبارت از زمین مرتفع است نسبت به مجرای سیل و منحدر از ارتفاع جبل که در فارسی، دامنه ی کوه می گویند؛ چون این مسجد در دامنه ی کوه منی واقع شده، از این جهت او را مسجد خیف می گویند.
و مراد از تجلّی در مسجد خیف، خطابات الهی به مژده ی رحمت و برکت و اظهار قدرت به فرستادن گوسفند قربانی و سایر خطابات و مقامات و مکالمات الهی است نسبت به حضرت ابراهیم که در آن مکان شریف، دست می داد، چون عبادت بود و مکرر حضرت ابراهیم به آن مکان شریف، تشریف می برد.
اسحاق (علیه السلام)
جناب اسحاق، فرزند حضرت ابراهیم است از رحم ساره که به لغت عبرانی (سارای) باشد که عقیم بود و چون جناب ابراهیم با ساره روانه کنعان شدند، خداوند عالم عهد نمود با ابراهیم که این زمین به نسل تو خواهم داد از نهر مصر تا نهر بزرگ (نهر فرات) و غالب می سازم شما را بر قبایل و ساره زوجه ی ابراهیم را اولادی نمی شد و او را کنیز مصری بود نام او «هاجر»، پس عرض کرد به حضرت ابراهیم که خدا حبس کرده است مرا از ولادت. نزدیکی کن با کنیز من، شاید تو را اولادی شود و این مقدّمه در وقتی بود که ده سال گذشته بود از سکون در کنعان و حضرت؛ چون نزدیکی به هاجر نمود، هاجر حامله شد و در وقتی که اسماعیل متولّد شد، از سنّ شریف حضرت ابراهیم، هشتاد و شش سال گذشته بود و چون به سنّ نود و نُه رسید، از جانب ربّ العزة وحی رسید به جناب ابراهیم که منم توانای کفایت کننده و نام تو را ابراهیم گذاشتم؛ زیرا که تو پدر اکثر امّت هایی و بسیار خواهم کرد اولاد تو را و امّت ها از تو به وجود خواهد آمد و از تو پادشاهان، ظاهر خواهند شد.عهد خدای تعالی با جناب ابراهیم (علیه السلام)
ثابت و مقرّر می کنم عهد خود را با تو و نسل تو نسلاً بعد نسل؛ برای این که من خدای تو و خدای نسل تو باشم که مرا پرستش کنید و اطاعت نمایید من نیز وفا به عهد خود خواهم نمود و برکت خواهم داد و این عطاها و برکت ها برای آن است که پرستش معبود دیگر را نکنید و مطیع من باشید و ساره زن تو را من برکت خود را شامل حال او کردم و عطا می کنم تو را از او پسری و مبارک می کنم، از ساره امّتی و پادشاهان قبایل به هم خواهد رسید. حضرت ابراهیم به سجده رفت و مسرور شد و ساره در آن وقت، نود ساله بود و بعد از آن، جناب ابراهیم برای اسماعیل دعا و طلب عنایت و رحمت نمود و در باب اسماعیل، خطاب رسید که شنیدم دعای تو را در باب اسماعیل و آگاه باش که برکت خود را به او می دهم و نسلش را زیاد می کنم بسیار زیاد.دوازده شریف از نسل حضرت اسماعیل متولّد خواهد شد
و از او امّت عظیم ایجاد خواهم نمود و عهد خود را مقرّر و ثابت می کنم با اسحاق که سال دیگر در این وقت، متولّد می شود از ساره و بعد از آن حضرت، حسب الامر الهی اسماعیل و سایر غلامان و متعلقان خود را ختنه کرد و بنابراین میثاق، ابراهیم و حلف اسحاق، همه راجع است به برکت دادن و زیادتی نسل و نبوّت و امامت در ایشان و نسل ایشان که انبیای بنی اسرائیل کلاً از نسل اسحاق بودند و اولاد او پادشاهان و ملوک بنی اسرائیل گردیدند و از بلاد معروفه به ایشان ارزانی شد و ایشان صاحب قوّت شدند و در سنّ صد سالگی حضرت ابراهیم، جناب اسحاق متولّد شد از ساره و در روز هشتم او را ختنه کردند و روزی که اسحاق از شیر باز شد در آن روز ابراهیم ولیمه داد و مجلس عظیمی قرار داد. بعد از آن، نظر ساره بر اسماعیل افتاد که مشغول بازی است (11) به جناب ابراهیم عرض کرد که: این کنیز و پسرش را دور کن که با پسر من، میراث تو را نبرد و این مرحله بر جناب ابراهیم شاقّ نمود، پس وحی شد به آن جناب که آن چه ساره می گوید قبول کن و از این معنا دلگیر مباش که هر دو پسر برای تو دارای نسل خواهد شد. پس حضرت ابراهیم در صباح آن روز، طعامی و مشک آبی به دوش هاجر داد و او را روانه نمود و هاجر رفت تا آن که رسید به بیابانی که بئر شیع در آن بیابان بود و آب در آن بیابان تمام شد، پس اسماعیل را در زیر درختی گذاشت و رفت در جای دوری به قدر یک تیر که نبیند مُردن طفل خود را و شروع نمود آن طفل به گریستن، خدای تعالی گریه ی آن طفل را شنید و ملکی ندا کرد هاجر را از آسمان که «ای هاجر! تو را چه می شود مترس! و خائف مباش که خدا صدای طفل تو را شنید، برخیز و او را بردار و پرستاری کن که من از او جماعت بسیار خواهم آفرید، پس خدا چشم او را گشود که نظرش افتاد بر چاه آبی که بئر شیع باشد و رفت و مشک خود را از آن پر کرد و طفل را سیراب نمود و خدا با اسماعیل بود تا آن که بزرگ شد، جوانی بود تیرانداز و مقام خود را در بیابان فاران قرار داد و مادرش زنی را از برای او تزویج نمود از اهل مصر.فی بیان بئر شیع
حضرت ابراهیم فرمود به پادشاه فلسطین که نام او «أبو صالح» یا «ابومالک» بود که غلامان تو چاه مرا غصب کردند. ابوصالح گفت: من نمی دانم که غصب کردند و تو مرا خبر ندادی و نشنیدم مگر امروز، بعد از آن، حضرت ابراهیم چند رأس گوسفند و گاو به ابی صالح داد و با هم معاهده کردند که با هم دوست باشند و هفت گوسفند از گوسفندان خود را جدا گذاشته بود. ابوصالح عرض کرد: چرا این گوسفندها را به یک جانب نگاه داشتی؟ حضرت فرمودند: برای این که به تو دهم و این ها شهادتی باشد بر این که من این چاه را کندم و از این جهت نامیده شد «بئر سبع» ــ به سین مهمله ــ و آن مکان را بئر سبع گفتند از قبیل تسمیه ی محلّ به اسم حال، و حضرت ابراهیم بر سر آن چاه، علامتی نصب کرد و خدا را در آن جا یاد نمود و مدّتی مدید در بلد فلسطین سکنا نمود، بنابراین حکایت که منقول از تورات است، بئر سبع، واقع است در بلاد فلسطین و ظاهراً فی ما بین رقیم و جفار باشد که در آن وقت، مسکن حضرت ابراهیم بود که بعد از مراجعت از ذبح، مأمور شد در آن زمین سکنا نماید.وفات جناب ساره و حضرت ابراهیم (علیه السلام)
ساره چون به صد و بیست و هفت سال رسید، در قرای اربع از قرای کنعان، وفات یافت، بعد از وفات ساره، حضرت ابراهیم، دختر برادر خود «ربقا» را برای اسحاق تزویج نمود و خود نیز زنی گرفت که نام او «قطورا» بود و از آن نیز دارای چند اولاد شد و چون عمر شریف آن حضرت به یک صد و هفتاد و پنج رسید از دار زوال، ارتحال فرمود و در ایّام حیات به سایر اولاد خود، عطیه فرموده بود و به طرف مشرق، روانه نموده بود و سایر اموال خود را به اسحاق داد و حضرت اسحاق و حضرت اسماعیل آن حضرت را دفن نمودند در جنب ساره در مفاره که خریده بود به جهت ساره از بنی حبت.امّا حضرت اسحاق چون سنّ شریفش به چهل سالگی رسید، حضرت ابراهیم ــ چنان که مذکور شد ــ ربقا دختر برادر خود را برای آن حضرت تزویج نمود و مدّتی از او اولاد نمی شد تا آن که حضرت اسحاق، دعا نمود و از جناب اقدس الهی، طلب نمود که فرزندی به ربقا عنایت فرماید، پس ربقا حامله شد به دو پسر که توأم بودند و در زحمت افتاد در ایام حمل و گفت:
اگر می دانستم حال، چنین است، خواهش اولاد نمی کردم، پس اوّلی که متولّد شد سرخ رنگ بود و بدنش پُر مو بود، نام او را عیص نهاد به این سبب. بعد از آن، برادرش متولّد شد و دست خود را پشت عیص گرفته بود و به این سبب نام او را یعقوب قرار دادند و در آن وقت حضرت اسحاق، شصت ساله بود و هر دو فرزند، بزرگ شدند.
عیص، مردی بود در شکار، ماهر و دائم در صحراها می گشت و یعقوب، مردی بود صاحب معرفت و فضیلت و در خیمه، مقام داشت. بعد از آن، حضرت اسحاق اهل خود را برداشت و روانه خلوص شد نزد ابی صالح، پادشاه فلسطین، پس ظاهر شد وحی الهی بر او و فرمود که در مصر منزل مگیر و ساکن شو در شهری که به تو می گویم که من با تو هستم و برکت به تو خواهم داد و این ولایت را به تو و اولاد تو خواهم داد. و وفا می کنم به قسمی که خورده ام از برای پدر تو ابراهیم و نسل تو را چون ستاره های آسمان خواهم کرد به جزای آن که ابراهیم، قبول کرد سخن مرا و محافظت نمود به رسوم و شرایع و وصایای من، پس اسحاق در خلوص سکنا نمود و در آن جا توقّف فرمود و روز به روز، اموال و مواشی آن حضرت زیاده می شد تا آن که اهل فلسطین بر او حسد بردند و چاهایی که غلامان پدرش در صحراهای خلوص کنده بودند و اهل فلسطین پُر کرده بودند تنقیه فرمود و به همان نام هایی که سابق داشت، باز نام نهاد و بعد از آن، رو به بالا رفت تا آن که رسید به بئر سبع و در آن شب که در بئر سبع، منزل نموده بود ملکی بر آن حضرت ظاهر شد و پیغام الهی را رسانید که خدا می فرماید که منم خدای ابراهیم (پدر تو) اندیشه مکن که با تو هستم و برکت به تو خواهم داد و نسل تو را زیاد خواهم کرد به سبب ابراهیم و در آن جا آن حضرت مذبحی ساخته و خدا را یاد نموده و خیمه های خود را در آن جا زد و بعد از آن، ابی صالح نزد جناب اسحاق آمد و با هم حلیف و هم قسم شدند و غلامان جناب اسحاق، چاهی در آن جا کندند، چون به آب رسیدند، جناب اسحاق را خبر کردند به یافتن آب، پس حضرت، نام آن چاه را سبعه نهاد و از این جهت، نام آن قریه و بیابان، بئر سبع شد و لعل وجه مناسبت به تسمیه ی به این اسم، آن باشد که حضّار مجلس حلف، با ابن مالک (12)، هفت نفر بودند یا آن که سبع ــ به کسر سین ــ به معنای تشنگی باشد.
عن الجوهری: السِّبع ــ بالکسر ــ : الظلماء؛ (13) یعنی چاهی که به جهت رفع تشنگی است یا از قبیل تسمیه ی شیء است به اسم ضدّش بعد از آن ــ به تفصیلی که معروف و مذکور است ــ حضرت اسحاق از برای جناب یعقوب طلب برکت و رحمت الهی نمود، مادر یعقوب از خوف این که مبادا بعد از اسحاق، ضرری از عیص به یعقوب برسد از حضرت اسحاق خواهش نمود که یعقوب را روانه نماید نزد برادر خود «لابان» که خالوی یعقوب باشد که دخترخالوی خود را تزویج نماید و حضرت اسحاق قبول نمود.
تجلّی حقّ برای جناب یعقوب در بیت إیل
و جناب یعقوب از بئر سبع روانه حران شد، در بین راه، آفتاب غروب کرد و شب در آن جا خوابید در عالم خواب دید که ملکی از ملائکه، ایستاده نزد او و پیغام الهی را رسانید که: منم خدای ابراهیم (پدر تو) و خدای اسحاق، این زمینی که در او خوابیده ای، من به تو خواهم داد و به نسل تو و آگاه باش که من با توأم و هر کجا که روی، تو را محافظت می کنم و تو را برمی گردانم به این بلد تو را ترک نمی کنم تا آن که وفای نمایم برای تو، آن چه را که وعده کردم تو را.وجه تسمیه بیت إیل
پس جناب یعقوب از خواب بیدار شد و گفت: نور خدا در این موضع بود و من نمی دانستم و نیست این محلّ مگر خانه ی خدا و این، در آسمان است و صبح که شد آن سنگ هایی که شب در زیر سر داشت برداشته و دکّه بنا نمود و روغنی بر سر آن، ریخت و آن موضع را نامید «بیت ایل» و بعد از آن نذر کرد که اگر خدا با من (14) باشد و مرا در این راه، محافظت کند و نانی به من دهد که بخورم و رختی که بپوشم و به سلامت برگردم به خانه پدر و خدا ناصر و ولیّ من باشد، این دکّه را که بنا کردم، از برای من خانه ی خدا باشد؛ یعنی معبد من باشد و آن چه خدا به من روزی نماید، عشر آن را به راه خدا دهم و روانه شد پیش خالوی خود، و «راحیل» و «لیئا» دو دختر خالوی خود «لابان» را گرفت و چنین ظاهر می شود که در شرع حضرت ابراهیم، جمع بین الأُختین، جایز بوده.تتمیم تحصیلی فی بیان بئر سبع
از بیانات متقدمه، ظاهر شد که بئر سبع ــ به سین مهمله و باء موحّده ــ، چاهی بوده که حضرت ابراهیم، حفر نمودند و ابومالح ــ که شاید به عربی یا معرب آن ابومالک باشد ــ معارض بوده و حضرت، گوسفند به او دادند و امر، به مسالمت ختم شد. و یا بئر سبع، هفت چاه در بیابانی است که محلّ توقّف حضرت ابراهیم بوده در برهه ای از زمان، و علی التقدیر، بعد از معاودت جناب اسحاق به همان مکان، باز آن چاه ها را متصرّف شدند و تنقیه نمودند و آن مکان را محلّ اقامت خود نموده و در آن جا معبدی مقرّر داشته و معبدگاهی بنا نمود و نور خدا در آن مکان مقدّس از برای حضرت اسحاق (علیه السلام) تجلّی نمود.و از ثعالبی منقول است که گفته: چون حضرت ابراهیم از مصر به شام رفت، از ترس پادشاهی که در مصر بود نزول نمود در سبع که محّی است از اراضی فلسطین و در آن جا چاهی کند و مسجدی ساخت و آب آن چاه، شیرین و گوارا بود و گوسفندان خود را از آن چاه، آب می داد تا آن که مدّتی گذشت و از اهل آن مکان، متاذّی شد و از آن جا روانه ی شهری از شهرهای فلسطین شد که او را «قط» می گفتند و چون آن حضرت از آن منزل روانه شد آب چاه خشکید، پس اهل سبع، نادم شدند از رفتن آن حضرت و عقب او رفتند و التماس کردند که برگردد، قبول نفرمود، عرض کردند: آن چاه خشکیده است. حضرت هفت رأس بز به ایشان داد که این ها را با خود ببرید که همین که وارد آن چاه شوند باز آب چاه، شیرین خواهد شد به حالت اول، خواهد برگشت لکن، زن حایض، نزدیک آن چاه نرود.
و بر اساس این نقل از ثعالبی «سبع» ــ به سین مهمله ی مفتوحه و سکون باء موحّده ــ اسم موضعی خواهد بود.
بئر شیع
و بعضی از خطّ شهید (رحمه الله) نقل فرموده اند:«شیع» ــ به شین معجمه ی مکسوره و یاء مثناة مفتوحه ــ و فرمود که آن، چاهی بود که کارکنان پادشاه (ابومالک) پر کرده، پس جناب اسحاق از ابومالک خواهش نمود که تنقیه و خالی نماید او را و مسمّی به بئر شیع شد.(15)
حقیر مؤلّف می گوید که این همان چاه است که حضرت ابراهیم حفر نموده و بعد از انتقال از موضع، کارکنان ابومالک، پر کردند و بعد از رسیدن جناب اسحاق ــ بعد از زمانی ــ به آن مکان، باز آن چاه را تنقیه نمود و با ابومالک، حلیف و هم قسم شدند.
از بعضی از مواضع، ظاهر می شود که این تنقیه و پاک کردن چاه بعد از پر کردن و مسالمت با ابومالک نسبت به خود جناب ابراهیم واقع شده (علی ایّ حالٍ) حافر چاه از اوّل، جناب ابراهیم بوده و شیع، ــ بنابراین ــ مأخوذ از «شاعت النّاقة؛ هر گاه بول خود را پراکنده کند»، خواهد بود. لکن مصدر او به فتح شین و سکون یاء می شود و امّا به کسر شین و فتح یاء که در بعضی نسخ مسطور است، پس، ظاهراً به معنای أصحاب و اعوان باشد. شاید چون اعوان ابی مالک، معاونت بر تنقیه چاه کردند به این اسم، مسمّی شده.
و آن چه در تورات است آن است که اصحاب ابومالک با جناب اسحاق، بر سر آن چاه، نزاع کردند و حضرت اسحاق، هفت گوسفند به ایشان داد و صلح نمود با ایشان و لهذا، آن را بئر سبع گفتند.
پی نوشت ها :
1.لأنّ إبراهیم (علیه السلام) ینتهی إلیه أکثر الأُمم، و لا یحصی أولاده (منه (قدس سره)).
2.صفوة الصفات، ص 163،162.
3-5. علل الشرائع، باب 31، ح1 ــ3 و 6، ص 34؛ بحارالأنوار، ج 12، «کتاب النبوّة»، باب 1، ح 8 ــ 10 و 12، ص 4 ــ 5.
6.همان، بحارالأنوار، ج 12، ص 4 و 5.
7.بحارالأنوار، ج 12، «کتاب النبوّة»، باب 1، ح 13، ص 5.
8.فی الحدیث: إنّ الله تعالی اتّخذ ابراهیم عبداً قبل أن یتّخذه نبیّاً، و اتّخذه نبیّاً قبل أن یتّخذه رسولاً، و اتّخذه رسولاً قبل أن یتّخذه خلیلاً، فلمّا تمّ له ذلک قال: إنّی جاعلک للنّاس إماماً ــ منه (قدس سره)) (اصول کافی، ج 1، «کتاب الحجة» باب طبقات الأنبیاء، ح 4، ص 196).
9.علل الشرائع، ص 36؛ بحارالأنوار، ج 12، ص 5.
10.صفوة الصفات، ص 98، کلام شهید (قدس سره) اقتباس از روایت امام صادق (علیه السلام) می باشد. ر.ک: فروع کافی، ج 4، «کتاب الحج»، باب الصلاة فی مسجد المنی، ح 4، ص 519.
11.اسماعیل بزرگ شد. جوانی بود تیرانداز و مقام خود را در بیابان فاران قرار داد.(منه (قدس سره))
12.ابومالک، همان ابوصالح است در تعبیر از آن، هر دو اسم تعبیر شده. و الله العالم (منه (قدس سره)).
13.صحاح اللغه، ج 3، ص 1226، ماده «سبع».
14.إلهی إیّاک أعبد و إیّاک أستعین، و أنت ولیّ نعمتی، و القادر علی طلبتی، و أنت غایة منای (منه (قدس سره)).
15.صفوة الصفات، ص 99.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}